سلام.
خیلی بیمقدّمه؛ این آقا که مشاهده میکنید خشایاره.
خشایار پسر خیلی خوبیه. یعنی من خیلی خوب میشناسمش. البته اون هم منو خیلی خوب میشناسه. خشایار یه پسر باهوشه که تو یه خانوادهی خیلی گیج متولّد شده. از چه جهت گیج؟ حالا انشاءلله خدمتتون میگم.
امّا ایشون.
ایشون یاسمن خانوم هستن. یاسمن رو مدّتیه که میشناسم. یعنی از وقتی با خشایار آشنا شد. یاسمن هم تو یه خانوادهی گیج به دنیا اومده. از چه جهت گیج؟ اونم میگم؛
امّا موضوع این نیست. یعنی اصلاً این نیست. این که این دو نفر خیلی تصادفی، توی یه روز ابری، توی یه جمعیت آدم، دست همدیگه رو گرفتن رو هم میگم. چی شد که هم رو پیدا کردن؟ اونم عرض میکنم.
امّا موضوع اینم نیست. موضوع چیه؟ خب...
بذارید برگردیم به خیلی وقت قبل. وقتی اوّلین بار خشایار توی تلویزیون دید که دونفر هم رو بوس کردن.
[این داستان، ادامه دارد]