داستان یاسیار

داستان یاسیار

داستان یاسیار

داستان یاسیار

۱۱ - سرزمین موعود

خشایار و یاسمن تقریباً هم‌سن بودن و اون سال هردوتا باید برای آزمون ورودی دانشگاه‌ها آماده می‌شدن. البته هردوتا در این مورد خیلی تلاش کردن. مثلاً خشایار مثل هر پسر دیگه‌ای، زحمت زیادی کشید تا بتونه یه دانشگاه آبرومند قبول بشه.


ولی همون‌طور که مطّلعید،‌ این امر چندان برای دخترها مهم نیست. مثلاً یاسمن درسش رو می‌خوند، امّا فشار چندانی به خودش نمی‌آورد و به گفته خودش، دانشگاه ارزش زحمت زیاد رو نداره...


علاوه بر این، اکثر دخترها مثل یاسمن به رقابت سالم و کمک به هم‌نوع و هم‌جنس برای رسیدن به هدف اعتقاد داشتن و ار نظر اون‌ها دانشگاه رفتن خوبه، ولی نه به هر قیمتی و هر وسیله‌ای.



و خب، به هر حال، با تلاش‌های مستمر، هم خشایار و هم یاسمن به رؤیای هر محصّلی دست پیدا کردند. اونا هر دو وارد یه دانشگاه خیلی خفن شدن.


روزهای اوّل و زمان ثبت نام، خشایار تیپ‌های مختلفی دید که از جاهای مختلف و از فرهنگ‌های مختلف برای اوّلین بار وارد دانشگاه می‌شدن.


البتّه این موضوع برای یاسمن هم یه طورایی خیلی محسوس بود.


ولی خب، همون طور که می‌دونید، همه چیز در طی زمان تغییر می‌کنه. بعضی چیزای خوب بد می‌شن، بعضی چیزای بد، به مرور زمان، خوب می‌شن و همه چیز قاطی می‌شه می‌ریزه به هم! طوری که آخرش معلوم نمی‌شه اصلشون چی بوده!

خشایار و یاسمن هم به طور جداگانه بعدها، عوض شدن و تغییر ظاهری و باطنی خیلی از دوستاشون رو دیدن.


البته دانشگاه هنوز شروع نشده بود و خیلی داستان‌ها داشت که برای خشایار و یاسمن تعریف کنه و آبستن حوادثی بود که اون دوتا فکرش رو هم نمی‌کردن...