داستان یاسیار

داستان یاسیار

داستان یاسیار

داستان یاسیار

۲- خشایار و بوس

خب، عرض کردیم خشایار توی تلویزیون دید که دونفر (یه خانوم و یه آقا) دارن همو بوس می‌کنن. این البته خیلی طبیعی بود. شاید تا بعد از این که نسبتاً بزرگ شده بود؛ یعنی بعد از آخرین باری که باباش بابت دیدن این بوسا (که خیلی وقتا تصادفی رؤیت می‌شدن) دعواش نکرده بود؛ همیشه عادی از کنارش می‌گذشت؛ البته با یه علامت سؤال کوچولو.

فرق اون بوس با بقیه‌ی بوسا چی بود؟ خب؛ فرقش این بود که علامت سؤاله داشت بزرگ می‌شد.



می‌دونید؟ آخه خشایار تا اون موقع به این بوسا یه طور دیگه نگاه می‌کرد. خشایار فکر می‌کرد اگر چشمت رو ببندی، هرکس دیگه‌ای می‌تونست اون طرف تصوّر بشه؛ می‌تونست یه خانوم خیلی خوش‌گل باشه، یا حتّی...



خلاصه شاید اون موقع براش جا نیفتاده بود که علّت بوس کردن، کسیه که اون طرف ماجراس، نه خود «بوس».

این بار امّا کمی بیشتر فکر کرد، فکر کرد اگر خودش قرار بود کسی رو بوس کنه، چه کسی رو انتخاب می‌کنه؟ این آدم باید چطوری باشه؟

سؤال داشت یواش یواش بزرگ می‌شد. هرچی بیشتر فکر می‌کرد، صورت مسأله از «بوس» گسترده‌تر می‌شد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد