-
۱۲ - ...
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 00:48
هوای یک روز سرد بود. یک روز کاملاً معمولی. خشایار در حال قدم زدن بود. به فکر هزار چیز بیاهمیّت که هر روز و هر ساعت هزار تاش ممکنه از ذهن من و شما عبور کنه. لحظهها با یه غم خوشایند سپری میشدن. پاییز همیشه قشنگ بود تو ذهن خشایار، نه به خاطر هوا و رنگهاش، که به خاطر همین دلنگرانیهای کوچیک که میشد لای صدای برگها...
-
۱۱ - سرزمین موعود
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 16:04
خشایار و یاسمن تقریباً همسن بودن و اون سال هردوتا باید برای آزمون ورودی دانشگاهها آماده میشدن. البته هردوتا در این مورد خیلی تلاش کردن. مثلاً خشایار مثل هر پسر دیگهای، زحمت زیادی کشید تا بتونه یه دانشگاه آبرومند قبول بشه. ولی همونطور که مطّلعید، این امر چندان برای دخترها مهم نیست. مثلاً یاسمن درسش رو میخوند،...
-
۱۰- یاسمن و دمبختهای حرفهای ۲ (۱۸+)
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 23:31
(مطالعهی این نوشته به علّت دارا بودن تصاویر خشونتبار و مأیوس کننده برای کودکان و یا مبتلایان به بیماریهای قلبی و دختران ترشیده توصیه نمیشود) عرضم به خدمتتون که، گفتم یاسمن برای حلّ مشکل پیدا شدن شؤالیه، با یک تیم زبده (که لغتیست عربی، به معنی «کَره») از دمبختهای حرفهای کمک خواست. در ابتدا سرپرست اون تیم، یاسمن...
-
۹ - خشایار جدید، فاز دوّم
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 14:32
گفتیم خشایار فاز اوّل تحوّلات رو به پایان رسوند و کارش به بخش اخلاقی تحوّل و فاز دوّم رسید. خشایار میدونست بانوان در برابر برخی رفتارها خیلی سریع واکنش نشون میدن و جذب پسرها میشن. مثلاً وقتی پسری تیریپ خسته و دپ برمیداره، بانوان دوست دارن سعی کنن از دنیای سیاه افسردگی نجاتش بدن و شخصاً عاشقش بشن! از طرفی خشایار...
-
۸- یاسمن و دمبختهای حرفهای ۱ (۱۸+)
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 10:54
(مطالعهی این پست به علّت دارا بودن بدآموزی، برای دختران خُردسال توصیه نمیشود) همونطور که گفتیم، یاسمن مثل بقیهی دخترها، به سنّی رسیده بود که داشت کاسهی صبرش برای اومدن شؤالیه لبریز میشد. مدّتها بود که انتظار اومدن شؤالیه رو میکشید ولی خبری نبود ازش. با خودش فکر کرد شاید یه جای کار میلنگه که شؤالیه سراغش...
-
۷- خشایار جدید، فاز اوّل
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 18:07
خشایار تصمیم گرفته بود که به خودش رسیدگی کنه و از خودش شخصیتی بسازه که توسّط بانوان مورد قبول باشه و اونها رو به سمت خودش جذب کنه. اوّلین فاز انجام این پروژه، کسب مؤلّفههای باحالی مرسوم اون دوران بود و اوّلین چیزی که در این مورد به ذهن مبادرت میکرد، بدنسازی بود که اندامی درخور و گولاخ رو تضمین میکرد. البته این...
-
۶- تصمیم (۱۸+)
جمعه 12 فروردینماه سال 1390 13:42
(این پست به علّت داشتن تصاویر خشونتبار برای افراد مبتلا به بیماریهای قلبی و یا کودکان توصیه نمیشود) خشایار فکر میکرد اگر همینطور ادامه بده، ممکنه کسی بهش رو نکنه و یا تا آخر عمر تنها بمونه، یا با یه نفر آدم زشت عروسی کنه و تا آخر عمر سر کنه. اینطوری خشایار شماره ۲ که هیچی، آخر هم نمیشد و خیلی براش بد میشد....
-
۵- درخواست یاسمن
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 12:03
گفتم که یاسمن میخواست خدا رو بیدار کنه. یاسمن شمعها رو فوت کرد و بلند بلند شروع کرد به صدا کردن خدا. انقدر که خدا بیدار شد و اومد ببینه چه خبره. بعد تا خدا کش و قوس بیاد، یاسمن شروع کرد به گله و شکایت که: «ینی چی؟ چرا شؤالیهی نجیبزاده نمیآد منو نجات بده ببره؟ چرا خوابی شما همش؟» خدا که اینا رو شنید، اوّل یه کم...
-
۴- خشایار و شک
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 20:03
تا اینجا گفتم که صورت مسألهی «بوس» داشت بغرنجتر میشد برای خشایار؛ از این جهت که نگاهش تا اون زمان به بوس، و جلوتر از اون، به «دوست داشتن» که منجر به بوس میشه فرق داشت. خشایار هیچوقت به دوست داشتن شدید، یا همون عشق اعتقاد نداشت. ریشهی امر شاید در این بوده باشه که خشایار از کودکی بچّهی باحالی نبوده. از طرفی...
-
۳- یاسمن عهد قدیم
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 17:04
در افسانهها اومده، که یاسمن قبل از خشایار خیلی اهل دوست و رفیق نبوده. البته بعداً که باهاش آشنا شدیم بهتر بود، ولی هنوزم خیلی جای کار داشت. یاسمن تو مدرسه و جاهای دیگه، یه همچین حالتی داشت. یاسمن همیشه شاید تو رؤیا بود؛ اینه که کمتر دوست دور و بر خودش جمع میکرد. البته علّت هم داشت، خانوادهی یاسمن علاوه بر گیجی،...
-
۲- خشایار و بوس
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 14:51
خب، عرض کردیم خشایار توی تلویزیون دید که دونفر (یه خانوم و یه آقا) دارن همو بوس میکنن. این البته خیلی طبیعی بود. شاید تا بعد از این که نسبتاً بزرگ شده بود؛ یعنی بعد از آخرین باری که باباش بابت دیدن این بوسا (که خیلی وقتا تصادفی رؤیت میشدن) دعواش نکرده بود؛ همیشه عادی از کنارش میگذشت؛ البته با یه علامت سؤال کوچولو....
-
۱- ابتدا
دوشنبه 8 فروردینماه سال 1390 14:10
سلام. خیلی بیمقدّمه؛ این آقا که مشاهده میکنید خشایاره. خشایار پسر خیلی خوبیه. یعنی من خیلی خوب میشناسمش. البته اون هم منو خیلی خوب میشناسه. خشایار یه پسر باهوشه که تو یه خانوادهی خیلی گیج متولّد شده. از چه جهت گیج؟ حالا انشاءلله خدمتتون میگم. امّا ایشون. ایشون یاسمن خانوم هستن. یاسمن رو مدّتیه که میشناسم. یعنی...