(مطالعهی این پست به علّت دارا بودن بدآموزی، برای دختران خُردسال توصیه نمیشود)
همونطور که گفتیم، یاسمن مثل بقیهی دخترها، به سنّی رسیده بود که داشت کاسهی صبرش برای اومدن شؤالیه لبریز میشد. مدّتها بود که انتظار اومدن شؤالیه رو میکشید ولی خبری نبود ازش. با خودش فکر کرد شاید یه جای کار میلنگه که شؤالیه سراغش نمیآد! اگر اینطور باشه، یاسمن باید چه کنه؟
پس از مدّتی کلنجار رفتن با خودش، یاسمن تصمیم گرفت که با یه تیم حرفهای از دختران دمبخت مشاوره کنه و ببینه که چه کارای برای تعجیل در ظهوره شؤالیهاش لازمه!
وقتی رفت پیش دار و دستهی دمبختهای حرفهای، سردستهاشون اومد و خیلی سریع به یاسمن خوشآمد گفت. در ادامه شروع کرد برای یاسمن توضیح دادن فعّالیتهای این گروه حرفهای: «ببین عسیسم، ما اینجا یه سری آدم خیلی خبره هستیم که به فریاد دخترای دمبخت میرسیم و سعی میکنیم کاری کنیم که سریعتر به شؤالیهی مدّنظرشون برسن؛ همه جور امکاناتی هم داریم که در طول پروسه، نشونت میدم.» و یاسمن رو به اتاق دیگهای برد که یه عالمه زلم زیمبو و لوازم آرایشی و یه آینهی گنده وسطش داشت.
اونجا، سردستهی دمبختهای حرفهای برای یاسمن بازگو کرد که چطور شؤالیههای جوان و فعّال، به موهای شینیون شده و ناخونای لاک زده و چشمای خطکشی شده و رژلبهای از خط در رفته جذب میشن و سعی کرد طریقهی استفادهی چندتا ازونا و راه و چاهشون رو نشون یاسمن بده.
بعد سردستهی دمبختهای حرفهای برای یاسمن توضیح داد که آرایش کردن تازه قدم اوّل راهه، خیلی چیزای دیگه هست که به شؤالیهها کمک میکنن که راهشونو پیدا کنن!
«عسیسم شما به سودی وارد دانشگاه میشی و باید حواست به شؤالیههای اونجا باشه و حواست باشه که بیراه سراغ دیگران نرن! مثلاً در نظر بگیر من یه شؤالیهام، چطوری اس من درخواست کمک درسی میکنی؟»
بعد یاسمن خیلی عادّی گفت: «من یه درسی دارم، میشه کمک کنید متوجّه بشم؟»
بعد خانم سردستهی دمبختهای حرفهای دو بامبی زد تو سر خودش! گفت «عسیسم اینطوری تو تا ۲۰سال دیگه هم باید تو قصر بابات منتظر شؤالیه بمونی که! البته تقصیر خودت نیست، نگاه کن.»
بعد رو کرد به یاسمن و با عشوه و قر فراوان گفت: «آقای فلانی، میشه یه لحظه تشریف بیاری؟ میتونم کامبیز صدات کنم؟ کامبیزخان میشه در این مورد درسی کمکم کنی؟»
ولی حرف به حرف این جمله رو با هزار عشوه و کرشمه و ناز طوری ادا کرد که موی بر بدن هر جنبدهای راست میشد...
یاسمن که تا امروز دختر سادهای بود و با این چیزا آشنایی نداشت، مبهوت مونده بود...
سلام
ایول خیلی با وبلاگت حال کردم
نقاشی هاش معرکه اس
همه نوشته ها رو از ابتدا تا همین پست خوندم
از این به بعد حتما سر میزنم