تا اینجا گفتم که صورت مسألهی «بوس» داشت بغرنجتر میشد برای خشایار؛ از این جهت که نگاهش تا اون زمان به بوس، و جلوتر از اون، به «دوست داشتن» که منجر به بوس میشه فرق داشت.
خشایار هیچوقت به دوست داشتن شدید، یا همون عشق اعتقاد نداشت. ریشهی امر شاید در این بوده باشه که خشایار از کودکی بچّهی باحالی نبوده. از طرفی شخصیتش طوری بود که دوست داشت شمارهی یک باشه همیشه؛ شاید چون شمارهی دو یعنی اسم رمز پیپی.
برای همین، یه حسّ سرخوردگی (با سرماخوردگی فرق داره) داشت همیشه. ینی دوس داشت اوّل بشه، ولی یا دوّم میشد، یا هیچم. اینه خشایار وقتی بزرگتر شد و باحالتر شد، آدم خشنی شد. ینی نه خشنِ خشن، ولی خب در مقابل توهین و رد شدن از طرف اجتماع، خیلی عصبانی میشد؛ چون روزای طرد شدنش گذشته بودن!
خب البته خشایار دیگه برای خودش داشت مردی میشد، ولی میترسید. خشایار فکر میکرد که شاید کسی دوس نداشته باشه بوسش کنه؛ البته به روی خودش هم نمیآورد، ولی این مسأله براش سؤال بود همیشه. اینه که وقتی صحنهی بوس رو دید، رفت تو فکر... ینی میشد یه خانوم خیلی خوشگل و اینا به خشایار رو کنه؟ میشه خشایار اوّل بشه؟
خشایار هنوز شک داشت...
با سلام و خسته نباشید
آقای نویسنده ، ما آقا خشی و یاسی بانو رو خیلی دوست داریم، لطفا تعدادش رو در روز بیشتر کنید
با تشکر
چرا که نه؟!!!
حتماْ میشه خشایار جون ُ امیدتو از دست نده! من که فکر می کنم هییییشکی هم نباشه یه یاسمن بانو هست
بابا یاسمن دختر خیلی نجیب و گلیه! شما بذار بشناسیش، شاید نظرت در مورد یاسمنها عوض شد!
ندا خانم چشم. (کدوم ندایی شما؟)
عباس جان خواهشا کیفیت تصاویر رو بالا ببرین ، این عکسا مارو ارضا نمیکنه