داستان یاسیار

داستان یاسیار

داستان یاسیار

داستان یاسیار

۲- خشایار و بوس

خب، عرض کردیم خشایار توی تلویزیون دید که دونفر (یه خانوم و یه آقا) دارن همو بوس می‌کنن. این البته خیلی طبیعی بود. شاید تا بعد از این که نسبتاً بزرگ شده بود؛ یعنی بعد از آخرین باری که باباش بابت دیدن این بوسا (که خیلی وقتا تصادفی رؤیت می‌شدن) دعواش نکرده بود؛ همیشه عادی از کنارش می‌گذشت؛ البته با یه علامت سؤال کوچولو.

فرق اون بوس با بقیه‌ی بوسا چی بود؟ خب؛ فرقش این بود که علامت سؤاله داشت بزرگ می‌شد.



می‌دونید؟ آخه خشایار تا اون موقع به این بوسا یه طور دیگه نگاه می‌کرد. خشایار فکر می‌کرد اگر چشمت رو ببندی، هرکس دیگه‌ای می‌تونست اون طرف تصوّر بشه؛ می‌تونست یه خانوم خیلی خوش‌گل باشه، یا حتّی...



خلاصه شاید اون موقع براش جا نیفتاده بود که علّت بوس کردن، کسیه که اون طرف ماجراس، نه خود «بوس».

این بار امّا کمی بیشتر فکر کرد، فکر کرد اگر خودش قرار بود کسی رو بوس کنه، چه کسی رو انتخاب می‌کنه؟ این آدم باید چطوری باشه؟

سؤال داشت یواش یواش بزرگ می‌شد. هرچی بیشتر فکر می‌کرد، صورت مسأله از «بوس» گسترده‌تر می‌شد...

۱- ابتدا

سلام.

خیلی بی‌مقدّمه؛ این آقا که مشاهده می‌کنید خشایاره.


خشایار

خشایار پسر خیلی خوبیه. یعنی من خیلی خوب میشناسمش. البته اون هم منو خیلی خوب میشناسه. خشایار یه پسر باهوشه که تو یه خانواده‌ی خیلی گیج متولّد شده. از چه جهت گیج؟ حالا ان‌شاءلله خدمتتون می‌گم.

امّا ایشون.


یاسمن


ایشون یاسمن خانوم هستن. یاسمن رو مدّتیه که می‌شناسم. یعنی از وقتی با خشایار آشنا شد. یاسمن هم تو یه خانواده‌ی گیج به دنیا اومده. از چه جهت گیج؟ اونم می‌گم؛

امّا موضوع این نیست. یعنی اصلاً این نیست. این که این دو نفر خیلی تصادفی، توی یه روز ابری، توی یه جمعیت آدم، دست هم‌دیگه رو گرفتن رو هم می‌گم. چی شد که هم رو پیدا کردن؟ اونم عرض می‌کنم.

امّا موضوع اینم نیست. موضوع چیه؟ خب...

بذارید برگردیم به خیلی وقت قبل. وقتی اوّلین بار خشایار توی تلویزیون دید که دونفر هم رو بوس کردن.

خشایار و بوس در تلویزیون


[این داستان، ادامه دارد]